عرشیان خاک نشین

هر دری بسته شود جز در پر فیض حسین این در خانه عشق است که باز است هنوز

عرشیان خاک نشین

هر دری بسته شود جز در پر فیض حسین این در خانه عشق است که باز است هنوز

حسین...

                           بسم رب الحسین(ع)                              

تمام وجودش درد بود و عمق نگاهش آه!  

آرام آرام اشک هایش روی صورت سوخته و خاکیش جاری می شد و آه می کشید 

آه!حسین!حسین! حسین!حسین... 

همه دشت بوی تو را می دهد و تو بوی مادرم زهرا .. 

حسین حسین حسین حسین حسین 

گوش کن!صدای ضربان قلب زینب فقط همین است   

   

رو دست

                                      به نام خدای مهربونم 

 

بیمار می شوم که پرستاری ام کنی

خود را زمین زدم که هواداری ام کنی

گوشم پر از نصیحت و حرف است ای رفیق

من آمدم که رفع گرفتاری ام کنی

گفتی تو سنگ دل شده ای خب شدم ولی

نزد تو آمدم که قلمکاری ام کنی

اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود؟

اصلا که گفته بود فلک کاری ام کنی؟

نانی ز من بگیری و نانی دگر دهی

بر تو نیامده که دل آزاری ام کنی

رو دست خوردم از همه حتی زدست خویش

کی خواستم که کاسب بازاری ام کنی

فریادم از قلیلی آب و طعام نیست

من جار می زنم که شبی جاری ام کنی

با من دوباره قصه شاه و گدا مخوان

حیف است صرف غصه ی تکراری ام کنی

من اختیار خویش به دست تو داده ام

حیف است وقف آتش اجباری ام کنی

فردا بیا و نامه ی ما را به آب ده

زآن پیش تر که مجرم طوماری ام کنی

اوقات خویش ز ناله ام اعلام می شوند

وقتش رسیده ساعت دیواری ام کنی

دعوای ما به قوت خود باقی است و باز

من برهمان سرم که سحر یاری ام کنی