-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 23:59
به نام خدای رحمان ورحیم خیلی وقته اینجا آب و جارو نشده.نمیدونم چرا دل نوشتن هم دیگه نیست! تا وقتی آدم مجرده و از هفت دولت آزاد!دلش میخواد مدام بگه و بنویسه! ولی وقتی دیگه بار یه خونه و بچه رو دوشت باشه دیگه فقط دنبال یه لحظه سکوت و سکونی! اما هنوز بزرگ شدن و مادر شدنم رو باور ندارم! من هنوز تو حال و هوای درس و کلاس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 مهرماه سال 1392 17:55
به نام آنکه رحمان و رحیم است و او رب جلیل و حکیم است. این روزها تمام فکر وحسرت من شده عرفه کربلا باشیم و یا برای پیاده روی اربعین .... نمیدونم چرا ایندفعه که از کربلا برگشتم حالم فرق می کنه. هرگز لحظه ای رو که می خواستم برای آخرین بار ازحرم بیرون بیام یادم نمیره. نیمه های شب؛سکوت حرم؛گریه های بی اختیارو بلند بلند...
-
امشب دلم روضه خوان شده
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 00:37
بسم رب الحسین میخواهم بخوابم ولی خوابم نمیبرد! داغی در دلم نشسته که نمیگذارد چشمانم را بر هم نهم ومثل هر شب بخوابم. ۱۰محرم سال ۶۱هجری قمری مطابق بود با۲۱مهرماه شمسی! اسارت از همان شب شروع شد ! از همان شب سرد و تیره گون پاییزی،در کویری خشک و تفتیده! نه! البته کویر آنچنان هم خشک نبود،آغشته بود به گلاب گلهایی که زیر سم...
-
دلنوشت
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 08:05
به نام آنکه همیشه یار است و غمخوار روزهاست به روزهای سپری شده از عمرم فکر میکنم.اینکه چه بودم؟چه شدم؟ یا به عبارتی دارم خودم رو از لابلای کلاف پیچیده زندگی پیدا میکنم. گاهی وقتا دلم میگیره و میشینم گریه میکنم. زندگی تو غربت کار آسونی نیست.خودتی و تنهایی! گاهی وقتا حوصله خودم رو هم ندارم اما فکر میکنم تنها بودن بهتر از...
-
سید مرتضای ما!
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 19:45
بیا و بعثت دوباره انسان راتماشا کن در شماره دهم « کیهان فرهنگی » (1) به بهانه مصاحبه با « تقی مدرسی »، نویسنده ایرانی الاصل مقیم آمریکا، مطلبی درباره « سلمان رشدی » و کتاب « آیات شیطانی » به چاپ رسیده که بسیار قابل تأمل است. مقاله مزبور به گو نه ای به چاپ رسیده که در نگاه اول نمی توان از محتوای آن آگاه شد؛ اسم تقی...
-
دل نوشتی برای صیاد دلها که دعای قنوتش مستجاب شد
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 19:37
بعد از جنگ، زیادی زنده بود. باید در همان بیت المقدس به شهادت می رسید. تقصیر فرشته ها بود؛ در ترافیک شهدای فتح المبین گیر کرده بودند و دیر به زمین رسیدند. آری، صیاد عین آدم بود و فرشته ها باید در برابر پیکر غرق به خونش سجده می کردند. "فرشته" نام خیابانی است در تهران که پر از ویلاست که هیچ کدامش مال صیاد نبود....
-
بدون عنوان!
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 16:52
بسم رب الحسین(ع) ننگ بر بی غیرتی و بی دینیتان خاک بر دهان یاوه گویتان به خدای کعبه سیاه پوش در عزای حسین (ع) قبل از رسیدن به اهداف ننگینتان رسوا خواهید شد . تاریخ درس عبرت بسیار خوبی است تا هر کس موضع خویش در برابر حق یا باطل را مشخص کند یا بر خود معلوم کند که در جبهه حق است یا باطل! روزی که سفیر بزرگوار امام حسین (ع)...
-
طوفان واژه ها
شنبه 5 دیماه سال 1388 19:42
بسم رب الحسین(ع) با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده ست در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر وخودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آذرماه سال 1388 17:20
بسم رب الحسین(ع) و این بحر؛ طویل است... عصر یک جمعه ی دلگیر؛دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظه ی باران نرسیده است؟ و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم...
-
صدای آینه
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 13:01
صدای آ ینه ((سپرده ام به کنیزان و هرچه نوکرتان که آینه نگذارند؛ در برابرتان)) که گیسوی تو یکی در میان پر از یاس است چه آمده است در این کنج خانه بر سرتان شکسته ای و همین که به راه می افتی صدای آینه می آید از سراسرتان چه روی داده که حتی برای یک لحظه عقب نمی رود از روی چهره معجرتان نبینمت که به دیوار تکیه می آری کنار...
-
س و خ ت ن
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 14:37
آغوش مژه دیشب از دست دلم آبله تا سوخته بود دیده بر راه و دل بی سر و پا سوخته بود صحبت از عافیت و جام بلا می کردم گوییا صحبتم از فرط بلا سوخته بود مهر؛بر دیده ی من کار تغافل می کرد دل جدا؛دیده جدا؛ سینه جدا سوخته بود بس که در وحدت دل با قدمت گم بود پر پروانه ام از شمع وفا سوخته بود جامه ی حسن که بر قامت لیلی کردند کفنی...
-
حسین...
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 16:35
بسم رب الحسین(ع) تمام وجودش درد بود و عمق نگاهش آه! آرام آرام اشک هایش روی صورت سوخته و خاکیش جاری می شد و آه می کشید آه!حسین!حسین! حسین!حسین... همه دشت بوی تو را می دهد و تو بوی مادرم زهرا .. حسین حسین حسین حسین حسین گوش کن!صدای ضربان قلب زینب فقط همین است
-
رو دست
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 11:39
به نام خدای مهربونم بیمار می شوم که پرستاری ام کنی خود را زمین زدم که هواداری ام کنی گوشم پر از نصیحت و حرف است ای رفیق من آمدم که رفع گرفتاری ام کنی گفتی تو سنگ دل شده ای خب شدم ولی نزد تو آمدم که قلمکاری ام کنی اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود؟ اصلا که گفته بود فلک کاری ام کنی؟ نانی ز من بگیری و نانی دگر دهی بر تو...
-
سنجاق سر
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 17:56
خبر آمد که ز معشوق؛خبر می آید ره گشایید که یارم ز سفر می آید کاش می شد که ببافند کمی مویم را آب و آیینه بیارید؛پدر می آید نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی نه دگر موی سرم تا به کمر می آید جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد غالبا درد به دنبال جگر می آید راستی گم شده سنجاق سرم؛ پیش تو نیست! سر که آشفته شود؛حوصله سر می آید...
-
آی دونه دونه دونه...
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 18:11
پ.ن:اسم این عکس را گذاشته ام غربت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 21:59
یارب الحسین امشب شب میلاد کسی است که بیش از همه دوسش دارم بذار همیشه در خونت بمونم آقا خدای هر چه کند از توأم جدا نکند.....خدای هر چه کند از توأم جدا نکند جوری جنس نفس از سینه به طرزدگری می آید هر دمم تازه تر از تازه تری می آید بیدلی می طلبد عشق حقیقی ، ورنه دعوی عشق ز هر بی جگری می آید جوری جنس ، مرا فطرس دربارت کن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 18:40
بسم الله انگار نه انگار شب عیده! من امشب بیشتر اشکم میاد تا چیز دیگه دوش قرص مه روی تو به یادم آمد طلعت روی نکوی تو به یادم آمد می گذشت از در مسجد نفس آلوده سگی گذر خویش به کوی تو به یادم آمد سائلی دامن خود را به رفویی می دوخت دامن خویش به رفوی تو به یادم آمد ذکر خیرتوشد و بال ملک گستردند بوی اشک آمد و بوی تو به یادم...
-
...
یکشنبه 2 تیرماه سال 1387 19:55
خدا جون یه سوال دارم! ببخشید اول سلام!.......می گم وقتی آدما شرمشون میاد که ازت در خواستی کنن باید چی کار کنن؟!!!!....آره آره می دونم که تو کریمی،رحیمی،رحمانی.... اما یه وقتایی خداجون از خودم هم شرمم میاد چه برسه به تو! خدایا تو حال منو می فهمی.تو می فهمی.آخه خدای منی...پس....... خدا به خودت می گم .به خودت به واسطه...
-
بدون تو زندگی را نمی خواهم!
جمعه 31 خردادماه سال 1387 18:14
هو ا لعشق .... دلم عجیب گرفته،غروب بی تو بد است قسم به عشق که هر چیز خوب بی تو بد است! نگاه کوچه ها سمت کوچه می چرخند چه قدر شهر در این چار چوب بدون تو بد است! دلم گرفته ،سرم گیج می رود ...یعنی بقیش هم من بگم: یعنی اینجا همه چیز بدون تو بد است! سخت می گذره آقا.......دلم برای بوی پیراهن یوسف گمشده ام تنگه! بیا وگرنه در...
-
إغماء
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1387 14:22
خدایا شرمنده ام اما بنده های دیگت هم آرزو می کنن منم آرزو می کنم! دوست دارم ۲ ماه برم تو کما......خدایا اجازه هست؟!! خدایا روح خسته منو دریاب!!! أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء..... دیوانه شدم خدا...دیوانه! به قول آقای حسینی: چه زود دیر شد فکر نمیکردم به این سرعت بگذرد هرچند بار ها گذر زمان را احساس کرده بودم...
-
بقیع ...
دوشنبه 27 خردادماه سال 1387 10:52
بسم الله الرحمن الرحیم و خدا داند که من دلتنگم.... یادش بخیر اولین باری که دیوار بقیع را دیدم...خیلی ناگهانی بود....اشک هایی که بعد از آن نگاه سرازیر شد هم ناگهانی بود....گریه ای که از سوز دل بود...شاید هم از شوق نگاه...اما فکر کنم هر دو بود! امشب هم شب عجیبی است!.....نمی دانم چرا مدام فکر می کردم بانویی دل شکسته از...
-
سبک شدم....
جمعه 24 خردادماه سال 1387 21:01
بسم الله بی مقدمه بگم.....هر چی باشه یه عمر در خونه شما اهل بیت ریزه خواری کردم. هر چی باشه یه عمر اشک ریختم...یه عمر تو عزاها مشکی پوشیدم... یه عمر کنیزتون بودم....به خوبی و بد بودنم کاری ندارم من الان به شما نیاز دارم....بیش از هر زمان....... اما یک چیز آرامش بخشه...اونم اینه که دیگه کسی فکر نمی کنه من آدم خوبی...
-
دست گیری کن که ما سرگشته ایم!
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 09:39
به نام خدایی که عشق را آفرید اما نه او خود ،عشق ............بود! خدایا !! خدایا.......غم و شادی این روزها به هم آمیخته! خدایا ...می خوانمت .......می خوانمت.......شاید دیوانه شدم دوباره! أفوض أمری إلی الله إن الله بصیربالعباد می دانم که رد نمی کنی....می دانم!
-
بگیر دست مرا!سردم است بانو جان!
جمعه 17 خردادماه سال 1387 14:37
إنا لله و إنا الیه راجعون و غم ها همه در دل علی(ع) آوار شد! تمام دردم از این غم است بانو جان که هر چه از تو بگویم کم است بانو جان چه دور مانده ام از آفتاب چشمانت بگیر دست مرا!سردم است بانو جان جهان همیشه همین بوده است با این حال هنوز مسئله ای مبهم است بانو جان که میخ پهلوی خورشید را چگونه شکافت که پشت ماه از آن خم است...
-
دفتر زندگیم
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 18:11
هو ربی چقدر سریع می گذرد این زندگی! چقدر عمرها کوتاه است..... تا به حال چند صفحه از دفتر عمرم ورق خورده و چند صفحه مانده!......در این چند صفحه چه چیزهایی کشیدم و نوشتم!؟؟ چقدر عاشق شدم......چقدر دوست داشتم ........چقدر حرف زدم........... چقدر آزار رساندم.......چقدر دل شکستم........چقدر دروغ گفتم؟ چقدر گناه کردم و چقدر...
-
کم کم ......آهسته آهسته......آرام!
شنبه 11 خردادماه سال 1387 16:15
یا عالی بحق علی کم کم زمان فراق و جدایی فرا می رسد و تو برای همیشه بی فاطمه می شوی! چه داغ عمیق و سنگینی بر دلت نشسته آقا! چه غربتی !......چه استخوان شکسته ای است در گلویت که که قدرت نفس کشیدن را نیز از تو ستانده....... عشقت در مقابلت ذره ذره آب می شود و تو ................ بمیرم برایت ! اگر شمعی کند حرف دلم گوش کند...
-
به همین سادگی!
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1387 21:10
بسم ربی الغفور الرحیم دروغ ها حذف شد. همین!
-
لاف عشق
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1387 11:50
هوالمعشوق کاش یک لحظه کنار تو مرا جائی بود یا به شام غم هجران تو فردایی بود بین ره مانده ام از بار گنه درمانده کاش تا پای رکاب تو مرا پایی بود غیر تو با همه کس انس گرفتم هیهات کاش در سینه ام از غیر تو پروایی بود همه ابیات من از دوری تو رنجور است کاش در شعر من از بوی تو معنایی بود قافیه نیست که در شعر به هم می بافم کاش...
-
نگرانم!
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 14:36
بسم الله این روزها شاید بیشتر از تمام عمرم نگرانم! احساس می کنم خدایا بیش از هر زمانی در حق تو و اولیاءت ظلم کردم بیش از همیشه عهد شکستم....گناه کردم....... نگرانی های این روزها هم برای خودش مسئله ای شده! خودم هیچی....اصلا به درک.....فقط اشتباهاتم به حساب کسانی که دیگران مرا به دوستی با آنان می شناسند گذاشته نشود! و...
-
غمی که پایان ندارد!
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 22:51
ای قصه ی بهشت ز کویت حکایتی شرح جمال حور ز رویت روایتی.... انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه ای آب خضر ز نوش لبانت کنایتی هر پاره از دل من از غصه قصه ای هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی کی عطر سای مجلس روحانیان شدی گل را اگر نبوی تو کردی رعایتی در آرزوی خاک در یار سوختیم یادآور ای صبا ! که نکردی کفایتی بوی دل کباب من آفاق...