به نام خدای مهربونم
بیمار می شوم که پرستاری ام کنی
خود را زمین زدم که هواداری ام کنی
گوشم پر از نصیحت و حرف است ای رفیق
من آمدم که رفع گرفتاری ام کنی
گفتی تو سنگ دل شده ای خب شدم ولی
نزد تو آمدم که قلمکاری ام کنی
اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود؟
اصلا که گفته بود فلک کاری ام کنی؟
نانی ز من بگیری و نانی دگر دهی
بر تو نیامده که دل آزاری ام کنی
رو دست خوردم از همه حتی زدست خویش
کی خواستم که کاسب بازاری ام کنی
فریادم از قلیلی آب و طعام نیست
من جار می زنم که شبی جاری ام کنی
با من دوباره قصه شاه و گدا مخوان
حیف است صرف غصه ی تکراری ام کنی
من اختیار خویش به دست تو داده ام
حیف است وقف آتش اجباری ام کنی
فردا بیا و نامه ی ما را به آب ده
زآن پیش تر که مجرم طوماری ام کنی
اوقات خویش ز ناله ام اعلام می شوند
وقتش رسیده ساعت دیواری ام کنی
دعوای ما به قوت خود باقی است و باز
من برهمان سرم که سحر یاری ام کنی
سلام
بسیار زیباست.
شعر از کیست؟
سلام
شعر از آقای محمد سهرابی است.
ممنون از یادآوریتون!
دلم جز مهرویان طریقی بر نمیگیرد...
خوب شد دوباره می نویسید!
با سلام و عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری اباعبدالله الحسین(ع) و یارانشان ، لطفاً کهکشان را با لینک جدید
www.kahkeshan-elearning.ir
و یا
www.bahmanpakravan.ir
لینک کنید
با تشکر از شما
موفق و مؤید باشید
التماس دعا