عرشیان خاک نشین

هر دری بسته شود جز در پر فیض حسین این در خانه عشق است که باز است هنوز

عرشیان خاک نشین

هر دری بسته شود جز در پر فیض حسین این در خانه عشق است که باز است هنوز

امشب دلم روضه خوان شده

                                       بسم رب الحسین 

 

میخواهم بخوابم ولی خوابم نمیبرد!  

 

داغی در دلم نشسته که نمیگذارد چشمانم را بر هم نهم ومثل هر شب بخوابم.  

 

۱۰محرم سال ۶۱هجری قمری مطابق بود با۲۱مهرماه شمسی!  

  

اسارت از همان شب شروع شد ! 

از همان شب سرد و تیره گون پاییزی،در کویری خشک و تفتیده!  

 

نه! البته کویر آنچنان هم خشک نبود،آغشته بود به گلاب گلهایی که  

 

زیر سم اسبان،گلاب شدند....  

 

شب کویر در پاییز سرمای استخوان شکن دارد،روزش هم آفتاب استخوان سوز!   

هشتاد وچند زن وکودک داغدیده،با لباس اسارت،در کویر....زخم زبان،طعنه،   

غل و زنجیر،تازیانه.....  

 

برای کشتن رقیه دیگر نیازی به سر پدر نبود....  

 

حالا میفهمم چرا حضرت ولی عصر در غم شام خون گریه می کند.... 

  

ای چشم تا ابد برای غربت مولایت ببار که چشمانش خون میگرید.  

 

نمیدانم چه مینویسم،امشب در قید ادبیات کلامم نیستم،امشب در دلم 

  

روضه بر پاست....

دلنوشت

به نام آنکه همیشه یار است و غمخوار 

 

روزهاست به روزهای سپری شده از عمرم فکر میکنم.اینکه چه بودم؟چه شدم؟ 

 

یا به عبارتی دارم خودم رو از لابلای کلاف پیچیده زندگی پیدا میکنم. 

 

گاهی وقتا دلم میگیره و میشینم گریه میکنم. 

 

زندگی تو غربت کار آسونی نیست.خودتی و تنهایی! 

 

گاهی وقتا حوصله خودم رو هم ندارم اما فکر میکنم تنها بودن بهتر از زندگی با 

 

آدمایی که هر روز رنگ عوض میکنن. 

 

این روزا تنهایی باعث شده من به چیزایی فکر کنم که شاید قبلا خیلی سطحی 

 

باهاشون برخورد میکردم. 

 

تصمیم گرفتم از تمام کسانی که بهم بد کردم بگذرم.  

 

امیدوارم اگه کسی بر گردنم حقی داره حتما بتونم ادا کنم.

 

میخوام سبک باشم . 

 

فکر میکنم این روزای باقی مونده از زندگی باید خیلی بهتر از قبل بگذره.  

امیدوارم خدا کمک کنه اونطور بشم که خودش میخواد و دوست داره.