بسم رب المهدی
غنچه ها را همه پژمرده که دیدی رفتی
گرد مفهوم خودت پیله تنیدی رفتی
قلم و کاغذ تقدیر به دستت دادند
به ته خط خود هم نرسیدی رفتی
همگان را که سپردی به خدا یادت هست؟
با هزاران نگرانی به امیدی رفتی
بقچه ی آن همه تنهایی خود را بستی
((نرو آقای))کسی را نشنیدی رفتی
به کسی حرف دلت را نزدی(دق می کرد!)
به کسی خط و نشان هم نکشیدی رفتی
بس که ما مردم این شهر به خود دل بستیم
تو دل از مردم و این شهر بریدی رفتی
آمدی جمعه ی این هفته به هر شکلی بود
به سر وعده کسی را که ندیدی رفتی
کاظم بهمنی