یا ربی
زمان در گذر است و من نیز........
خاموشم اما پر از فریادهای نهفته که که مثل طوفان های سهمگین و خانمان سوز
درونم در حال پیچ و تاب خوردن است!
من در گذرم ......زمان نیز.........باید گذاشت و گذشت.............
باید رفت............تا افق های بی کران ........کرانه را دوست ندارم مگر برای کمی ماندن!
باید رفت ...........
دلم معلوم نیست چه می خواهد........درست حرف نمی زند.......مثل کودکان مدام
بهانه می گیرد.......
بریده ام.....نفس نفس میزنم.........تشنه ام...........کو ساغر و کو ساقی!
چرا ...............چگونه..........کجا...........زمان..........واژه های تکراری هر زمان!
رفتن ......چه واژه غریب و زیبایی .........اما چگونه رفتن زیباتر!
ای کاش یاد بگیرم فقط حرف دلم را بنویسم!!!............کمی خلوص.......
می شکنم ............می گریم ........می میرم.........فقط کمی خلوص .....
یا رب البحر المسجور
رسیده ام به چه جایی....کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی؟کسی چه می داند
میان مایی و با ما غریبه ای؟! افسوس........
چه غفلتی!چه بلایی!کسی چه می داند
تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
((اسیرثانیه هایی))کسی چه می داند
برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟کسی چه می داند
تو خود برای ظهورت مصممی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند
کسی اگر چه نداند خدا که می داند
فقط معطل مایی کسی چه می داند
اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست
تو جمعه جمعه میایی کسی چه می داند
*کاظم بهمنی*